زندگیم
زندگیم باور کن گاه واژه هاو کلمات اسیر دست انسانند. وقتی که نمی توانی حرفهای بزرگ قلبت را بیان کنی وقتی سکوت هم جانشین تمام ناگفته ها نمیشودوقتی برای دوست داشتن ها کم می اوری وقتی با زندگی اشتی دوباره میکنی.فدای قلب گلت باید با چشمانم التماس کنم زار بزنم تا بدانی دوستت دارم باید التماس کنم تا بدانی قلبی زلال دست قلب مهربانت را میگیرد تا بدانی تنهایم واین تنهایی چقدر بزرگ می شود وقتی تو صدایم نمی کنی وقتی نامم بر زبانت جاری نمیشود وقتی من دلتنگت هستم وپیدایم نمیکنی.باورکن و به این باور یقین داشته باش من تنهایی یام به اندازه تمام غربت هاست به اندازه تمام حرفهای طلسم شده. اما دستم را بگیر که تو گرما بخش زندگیم هستی تو همانی که به خاطر تو نفس را حبس میکنم تا بدانی نفس زندگیم هستی