دلــتــنــگــی

زخمهاتو پنهان کن ، اینجا مردم زیادی بانمک شدن !

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده ست

 

در پیله ابریشمش پروانه مرده ست


 

در تنگ،دیگر شور دریا غوطه ور نیست

 

آن ماهی دلتنگ،خوشبختانه مرده است


 

یک عمر زیر پا،لگد کردند او را

 

اکنون که می گیرند روی شانه مرده است


 

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش

 

آن شمع را خاموش کن!پروانه مرده است

نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:31 توسط تینا | |

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

 

که زخمهای دل خون من علاج نداشت


 

تو سبز ماندی ومن برگ برگ خشکیدم

 

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت


 

منم!خلیفه تنهایی رانده از فردوس

 

خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت


 

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

 

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت


 

نخواست شیخ بیاید مرا که یافتنم

 

چراغ نه!که به گشتن هم احتیاج نداشت

 

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:50 توسط تینا | |

بی قرار توام در دل تنگم گله هاست

 

آه!بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 

در دلم هستی و بین من و توفاصله هاست


 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

 

«بال»وقتی قفس پرزدن چلچله هاست


 

بی تو هرلحضله مرا بیم فروریختن

 

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


 

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

 

و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:31 توسط تینا | |

تو نگرانم نشو !


همه چیز را یاد گرفتم !

راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفتم !

یاد گرفتم که چجوری بی صدا بگریم !

یاد گرفتم که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم

همه چیز را یاد گرفتم !

یاد گرفتم چجوری با تو باشم بی انکه تو باشی !

یاد گرفتم ....نفس بکشم بدون تو......و بی یاد تو !

یاد گرفتم که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

همه چیز را یاد گرفتم !

یاد گرفتم که بی تو بخندم.....

یاد گرفتم بی تو گریه کنم...و بدون شونه هات....!

یاد گرفتم ...که دیگه عاشق نشم !

یاد گرفتم که دیگر دل به کسی نبندم....

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگرفتم ...

که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

" فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...

نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:25 توسط تینا | |

"باران"



بهانه ای بود که زیر چتر من،تا انتهای کوچه بیایی



کاش...



نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می آمد

نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط تینا | |

یه وقــــتایی که دلت گـرفته..

بغض داری..

آروم نـیستی !

دلت بـــراش تـنگ شده..

حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری !

به یــاد لحظه ای بیوفت کـه :

اون هــمه ی بی قـراری هــایِ تـو رو دیـــد..

امـّـا ؛

چـشمـاشـو بست و رفــت !

 

 

نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:1 توسط تینا | |

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی...

 


نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:42 توسط تینا | |

127662 Blue Eyes درد بی درمان"عـــــاشق” را کـــه بــرعکــــس کنـــی
می شــــود “قـــشاع
دهخــــدا را می شــناسی؟
لــــغت نــامه اش را کــــه بــاز کـــردم نـــوشته بود:
قــــشاع: دردی که ادم را از درمـــــان مایــــوس میکند. .. !

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:42 توسط تینا | |

فاصله Blue Eyes سکوت...

این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما …
من جلوى دهانش را میگیرم !
وقتى میدانم کسى تمایلى به شنیدنش ندارد
این روزها من خداى سکوت شده ام …
خفقان گرفته ام تا آرامش اهل دنیا خط خطى نشود …

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط تینا | |

chair Blue Eyes آدم هـاي سـاده

آدم هـای سـاده را دوسـت دارم 
هـمـان هـا کـه بـدی هـیـچکـس را بـاور نـدارنـد
همـان ها کـه بـرای همه لبخند دارنـد
همـان هـا کـه همیـشـه هستـنـد برای همـه هـستند
آدم هـای ساده را بایـد مـثل یـک تابـلـوی نـقاشـی ،‌ ساعتها تماشا کـرد
عمـرشـان کـوتـاه است . . .
آدم های ساده را دوست دارم
بـوی نـاب آدم مـیدهـنـد . . .

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط تینا | |

Design By : nightSelect.com