دلــتــنــگــی

زخمهاتو پنهان کن ، اینجا مردم زیادی بانمک شدن !

{ یاد قلبــت باشد، یــک نفر هست که اینجا
بین آدم هایی، که همه و سرد و غـــریبـــند با تــــو
تک و تنها ، به تــــو می اندیشــد
و کمـــی،
دلش از دوری تو دلــگـــیر است…. }

نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:37 توسط تینا | |

 

صبح شده …
پرده ها را کنار می زنم
و باز می کنم چهره ی پنجره را …
به به چه هوای مطبوعی !
هوا …
هوای دونفرست …
سریع خود را به آیینه تمام قد خانه ام می رسانم
و غرق تماشا می شوم…
گوشی را بر می دارم که به او زنگ بزنم
همینجور که گوشی در دستانم است و خود را در آیینه تماشا
می کنم
می گویم :
الو …
سلام خودم جان!
خوبی ؟
هوای خوبی ست …
دو نفره ی دو نفره …

هوس قدم زدن کرده ام … می آیی ؟!
آنـــگــــاه
گوشی را می گذارم
و آخرین نگاه در آیینه !
با او ُ بی او
دست سایه ام را می گیرم
و می رویم که یک روز دو نفره را دو نفره را، دو نفره قدم بزنیم………

نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:55 توسط تینا | |

با تو هستم!

تویی که به خیال خودت جای مرا در قلب او پر کرده ای

من که او را از زندگیم محروم کردم

ولی حواست باشد

حرف هایی که او به تو می زند برای من خاطره است

جایی همینجا برایت خالی می گذارم

یک روز که من رفتم تو به جایم دلنوشته میگذاری

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:36 توسط تینا | |

خنده ام میگیرد…

از اینکه…

هنوز بهت فکر میکنم…

خدایا کمکم کن…

خسته شده ام…

وقتی مال من نیست…

چرا تو فکرمه؟؟

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:28 توسط تینا | |

گـاهـی وقت ها

دلــــــــــــــــــم

فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت را مـیـخـوهد

که به من زُل زده باشـــــــــــی

و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـاورم!

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:19 توسط تینا | |

دوباره آمده ای!
این بار شیرین تر از قبل دروغ می بافی!
زیرکانه تر لبخند می زنی و دلبرانه تر ناز میکنی !

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!!!

نازنین!
بعد از رفتنت دلم مرد!
و خیلی وقت است که مغزم تصمیم می گیرد نه دلم!
پس لوند و دلبرانه که هیچ!
عاشقانه و صادقانه هم که بیایی!

من دیگر نیستم …

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:32 توسط تینا | |

دلم برای تو که نه ولی برای با هم بودنمان تنگ شده،

برای تو که نه ولی برای دلی که نگرانم میشدتنگ شده،

راستش….!

برای اینها که نه برای خودت دلم خیلی تنگ شده…

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:4 توسط تینا | |

برایِ من این ساعت‌ها جورِ خاصی‌ می گذرند
نمی‌دانی
هیچکس نمی‌داند
پشت نبودن‌های تو
زمان چه بی‌رحمانه نبضش میزند
تیک
تیک
تیک
نیست
نیست
نیست

بعد از تو
هیچ چیز آنقدر تکان دهنده نیست
که حالی‌‌ام شود
تو هرگز نبوده ای

تمرینِ تحملی کشنده است
نیتِ فراموش کردن
هزار بار تکرار می کنم
نبود
نبود
نبود
باز یک نفر در درونم لج می‌کند
و دلش می‌خواهد که تو بوده باشی‌

خدااای من !!!!
حتی نوشتنش هم غمگین ترم می‌کند
تو ... دیگر ... نیستی

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:44 توسط تینا | |

بغض هایم را به آسمان می سپارم... خدا به خیر کند باران امشب را!!!

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:38 توسط تینا | |

متنفرم از دردایی که تنها درمانش گذر زمانه..

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:3 توسط تینا | |

Design By : nightSelect.com