داستانک

دلــتــنــگــی

زخمهاتو پنهان کن ، اینجا مردم زیادی بانمک شدن !

داستانک

کاسه و گربه

عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد دید کاسه ای نفیس و قدیمی

دارد که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب می خورد.دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت

ملتفت مطلب می شود و قیمت گرانی بر آن می نهد لذا گفت:عمو جان چه گربه ی قشنگی 

داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟رعیت گفت:چند می خری؟گفت:یک درهم.رعیت گربه 

را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت:خیرش را ببینی.عتیقه فروش قبل از خروج از خانه

با خونسردی گفت:عمو جان این گربه ممکن است در راه تشنه شود بهتر است کاسه آب را هم

به من بفروشی.رعیت گفت:قربان من تا به حال به این وسیله 5 گربه فروخته ام.کاسه فروشی

نیست!!!

من که از این داستان خیلی خوشم اومد امید وارم شما هم خوشتون اومده باشه

منتظر ادامه داستان ها باشید جمعه ها و دو شنبه ها  نظرو فراموش نکنین


انجمن آسمونـــــــــــــــیها

نظرات شما عزیزان:

anita
ساعت11:31---26 شهريور 1391
jaleb bod....پاسخ:

کیمیا
ساعت15:20---19 شهريور 1391
واقعا داستان قشنگی بود...پاسخ:خواهش میکنم قابل نداشت بازم میزارم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 3 شهريور 1386برچسب:, ] [ 13:42 ] [ تینا ] [ ]

طراح قالب: آوازک